دود سیــگار با یه روح بیمار
عکس دونفره ی ما روی دیوار
دو سه روزه بیکار
توی خونه بیدار
اشــکایی که میچکه روی گیتار !!
هـمیشه می گویی ترک کن این سیگارهای لعــنتی را
به تو قول می دهم که به زودی ترک کنم این خودِ لعنتی را !!!!!!
ســاکت و خیره به عکست
بوی سوختنی می آید !
به خودم می آیم ، لعنتـــــــی!؟
آخـــرین سیگار هم ته گرفت !
هـــمه ترکم کردند به جز یک دوست قدیــمی
همان دوست سفید و کمر باریک
او دود می شود و من آرام؟؟
تلــخ ترین قصه دنیاست
صــبح تا شب بخندی اما شب تا صــبح تنهایی سیگار بکشی!!!
به چه آســانی ترکم کردی
و من به چه آسانی ســال هاست که در ترک همین پک آخــــــــــرم؟!!!!!!!!
ســیگار امروز هم
به علامــت همدری با من خیال خاموش شدن ندارد!!
عشق من
این بار که از کنار من گذشتی واژه ای تلخ بگو
تا با آن سیگاری روشن کنم
و دنیا را در دود
به پشت میز همان کافه همیشگی برگردانم
شاید داخل فنجان قهوه تصویر تازه ای پیدا کنیم!!!!
سیگارم چه خــوب درک مــی کند مرا…
وای که چه زیبا کـــام میدهد…
این نو عروس هر شب تنهایی هایم…
لباس سپیدش را تا صبح برایم می سوزاند…!!
و من تا صبح بر لبانش بوسه می زنم….!!
ﻣﻴﻜﺸﻢ ﻣﻴــﻜﺸﻲ ﻣﻴﻜﺸﺪ
ﻫﺮ ﺳﻪ ﻣﻴﻜﺸــﻴﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻧـــﺎﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ، ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ …
ﺍﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ، ﺁﻗﺎ ﻛﺎﺕ ﺑﺎﺯ فندکمو ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ …!!!
نفس میزنم و شیشه از بخار نفــــــسم کدر میشود …
نقاشی میکشم و پاکش میکنم …
خوشم میاد و دوباره تــــــکرار میکنم این بازی دوران کودکــــــی را !
دارد برف میاید مثل همان روزها...
اما اینجا منم با سیگاری روشن پشــت پنجره تنهایی !...